پایگاه شهیدبهزادطهمورثی

تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ هست و هر گونه کپی برداری و سواستفاده از تمام جزئیات پیگردقانونی دارد

پایگاه شهیدبهزادطهمورثی

تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ هست و هر گونه کپی برداری و سواستفاده از تمام جزئیات پیگردقانونی دارد

پایگاه شهیدبهزادطهمورثی
ایران شــده گــلـشنـ از روے ڱل شهیــد هرکجـــا گذرے ڪنے بود ڪوے شــهـــیــد
ازخــاڪ وطنـ ز هر ڪجا بردارے اید بہ مۺامـ جـــــانـ از او بۅے شہـــــــیـــد

سلام خدمت دوستان گرامے

(ونزعنا ما فی صدورهم من غل إخوناعلی سررمتقابلین)

ما ائینه دلهای پاک انها را از کدورت کنیه حسد و هر خلق ناپسند بکلی و پاکیزه سازیمـ تاهمه با هم بردار و دوستدار هم شوند



شهیدانـ ائینه پاکی هستند جان را به تن خریدن و .......


پیام های کوتاه
  • ۲۱ اسفند ۹۵ , ۲۳:۴۰
    ......
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان
آخرین نظرات
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۰۰ - نباتِ خدا
    اهان :/
  • ۲۶ مرداد ۹۶، ۱۱:۲۸ - مهندس رضا عباسی
    سلام

‍ ‍ ‍ ‍ 🍃🌸


🌹 #شهید_مدافع_حرم_سعید_سیاح_طاهری


سال هفتاد دو بود که جنگ در بوسنی هرزه گووین شعله ور شد


زمینه اعزام فراهم شد.تا پای کار آمدیم.دقیقه نود بهم خورد😊


یه پیشنهاد شد که حالا که نشد بیایید بروید لبنان


یه مکثی کردیم و خیلی راحت قبول کردیم.خوبی نسل ما این بود که راحت تصمیم میگرفتیم


خلاصه سه نفر شدیم راهی سوریه شدیم


از آنجا بعد از اولین زیارت حضرت زینب س و رقیه خانم راهی لبنان شهر بعلبک شدیم


بعدش هم راهی شهری بنام نبی شیث شدیم. جایی که شهید چمران در جنگل های حومه آن آموزش نظامی میداد


ماه دوم.حضورمان گذشته بود.


این رو هم لازم هست بگم


حاج سعید یه چشم بیشتر نداشت😂

من هم هر دو گوش ام در عملیات کربلای پنج آسیب جدی دیده بود


اسراییل در یکی از شب ها یه عملیات ویژه انجام داد


با هلی کوپتر به عمق خاک لبنان آمده  و مصطفی دیرانی یکی از رهبران حزب الله را ربود😱


احتمال ربودن ایرانی هم داده شده بود.


لذا شب ها  ناچار به نگهبانی شدیم😂


در یکی از شب ها من و شهید طاهری با هم پست میدادیم. حساسیت ها بیشتر شده بودم و ما هم زیاد دقیق شده بودیم.


بناگاه هر دومان با هم حساس شدیم.حاجی به من گفت یه چیزی دیدم  در آون تاریکی حرکت کرد😱😱


من هم گفتم 

من صدای مشکوکی شنیدم😱😱


در همین حین که داشتیم اسلحه مان را آماده میکردیم

به یکباره از فاصله دو متری بالای سرمان😱


یه نفری با زبان عربی صحبت کرد.

حاج سعید زبان عربی بلد بود.

با تعجب رو به  منشا صدا کرد و با کمی تامل جواب اش را داد


گفتم کی بود

چی گفت؟


گفت از بچه های حزب الله بود

گفت ساعت چند است😂😂


به یکباره رو به هم کردیم 


و گفت این نگهبانی که من و تو میدهیم بدرد عمه مان میخورد.


من نابینا میگویم دیدم

تو ناشنوا هم میگویی شنیدم😂


بیا بریم بخوابیم.

همان بهتر که ما را بدزدن😂


⭕️ حاج کاظم فرامرزی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۰۶